می گویند واژه هایم تاریک است
تو تاریکی واژه هایم را ببخش
به اسم تو که میرسم تاریک می شود واژه هایم
آنچنان قفل شده ام که هیچ کلیدی بازم نمیکند
نم نمای بارارن که می بارد
یادت هست اولین باری که دیدمت باران می بارید
دلم آشوب می شود دوباره وقتی به یاد چشمانت می افتم
مو هایم را شانه میزنم و به اتاقم باز می گردم
و آهنگ رنگ چشمانت را گوش می دهم
دود سیگار تمام فضای اتاق را می گیرد
می خواهم خفه شوم
به افکارم قرص دیازپام خورانده ام تا خواب بماند
لطف کنید بیدارش نکنید
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
دل نوشته,
|